۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه

همدیگر را بهتر بخوانیم


بي شک نميتوان چنين گفت که اين مشکل تنها خاص ما مردم ايران يا شايد مشرق‌زمين است که همديگر را خوب نمی‌خوانيم (که البته خواندن را می‌توان دقت کردن، گوش کردن، و ديدن هم خواند). اما شايد بتوان گفت که اين خصيصه بين ما رايج‌تر است. درست همانطور که موقع صحبت کردن به ميان حرف همديگر می‌پريم.

چندی پيش طی گردشی مجازی که در این جهان داشتم، از راه لينکهای مختلف، رسيدم به وبلاگی با پيوندهای بسيار زياد که مثل هزاران وبلاگ ديگر مضمونی شخصی، ادبی، شاعرانه، احساسی و روزمرّه داشت. آخرين مطلب ارسالی در آن وبلاگ، حکايت از درگذشتِ پدر دارندة وبلاگ داشت که ظاهراً در همان چند هفتة اخير رخ داده‌بود. نويسنده ابتدا از خوانندگانش عذرخواهی کرده‌بود که مدتی غايب بوده و علت آن را ذکر نموده، و سپس متنی بسيار اندوهبار در رثای پدر به دنبال آورده‌بود که حقيقتاً مرا بسيار متأثر کرد؛ و مرا برد به گذشته‌ای خيلی و نه خيلی دور. به تعداد نظرات داده‌شده که نگاه کردم از فراوانی آنها هم شگفت‌زده شدم و هم خرسند. به خود گفتم چقدر زيباست که در اين دنيای مجازی می‌توان غمخوار يکديگر هم بود. با اينکه نويسنده را نمی‌شناختم اما بر خود فرض دانستم که پيش از ترک آن صفحه چند جمله‌ای به عنوان تسليت بگويم. به صفحة نظرات که رفتم، طبق عادت خوب يا بدی که دارم، ابتدا شروع به خواندن نظر ديگران کردم و اين بار شگفتی من چندچندان شد و متأسفانه هيچ خرسندی‌ای هم بدنبال نداشت. از ميان خيل نظر‌دهندگان، تنها تعداد معدودی بودند که در بارة آنچه که نوشته‌شده‌بود نظر داده‌بودند. مابقی، حرفهايي بود از اين قبيل:

ــ سلاااام خانومی‌ی‌ی... کجا بودی اینهمه وقت؟ چرا آپ نمی‌کردی؟ بدو بيا که آپم...زودی بيا...دير نکني هااا

ــ وبلاگ باحالی داری... قالبش خيلی قشنگه. معلومه خوش سليقه‌يي. به منم سر بزنی خوشحال ميشم. با يه شعر جديد به روزم

ــ يه وبلاگ توپ ساختم که راجب همه چی توش پيدا ميکنی...زود بيا تا تموم نشده

ــ الارقم اينکه چن تا اشتبا توی نوشته هات هس اما در کل بد نيس...تمرين کنی بهتر ميشه. يه مغاله در مورد ادبيات نوشتم بيا بخون بت کمک ميکنه

ــ سريال جومونگ بی سانسور گذاشتم واست بدو بيا حالشو ببر

ــ اِوا سلام عزيزم...چقد دير کردی... چه آپ خوشگلی... راستی منم آپيدم

ــ آپ جالبی بود. پيش منم بيا. اگه دوس داشتی لینکم کن. بعد به منم خبر بده تا لینکت کنم.

ــ راستی هواست هست که خيلی وقته که نبودی؟ آخه تو کجا بودی دختر چرا پيدات نيست؟...خب حالا عيب نداره، می‌بخشمت. به شرطی که بيای آپ جديدمو بخونی و نظر بذاری. منتظرم ... بوس بوس

ــ سلام، پايه‌ای همديگه رو بلينکيم؟ اگه خاستی بهم سر بزن و بگو.

ــ زيبا مثل هميشه. منم آپم.

ــ سلام دوست من. وبلاگمو آپ کردم. مطلبی که گزاشتم خيلی قشنگه. خوشحال ميشم بيای بخونی و نظر بدی

ــ به به به ... سلااااااااام، فک کردم ديگه رفتی که رفتی. ای بابا آخه کجايي تو؟ خيلی خوشحالم که باز اومدی. حالا که اومدی پس زودی بيا آپمو بخون

...

...

...

با خواندن اين نظرات، همة آنچه که در ذهن داشتم تا برای نويسندة داغ‌ديده بنويسم، از ذهنم گريخت. پس برايش تنها نوشتم:" مصيبت وارده را تسليت می‌گويم."

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

می‌پرسم که آيا خيلی از مشکلات ما ناشی از خوب نخواندن همديگر نيست، نادر؟



5 نظرات:

آرش جودکی گفت...

- حالا تو را بهتر می‌خوانم
- و مرزهای نزديک قربانی دورهای بی‌مرز می‌شوند. می‌انديشد احمد در خاک.
سنگ احمد، هفتاد سنگ قبر، رويايی

صریر گفت...

نمی دانم. یک عالمه چیز هست که باید بگیریم. انگار همه توی یک جور فقدان اند. فقدان دیده شدن، خوانده شدن.
راستی من منتظرم هنوز...

فرانک گفت...

نادر جان سلام
خیلی خوب نوشتی از ندیدن ها،نخواندن ها،نمی خوام بگم نفهمیدن ها بهتره بگم درک نکردن ها و... .وای که چقدر این نوشته ات هوای دل گرفته ام را ...

ناشناس گفت...

حمید گفت...

چه گویمت ای خیل غم عفاکله
که روز بی کسی آخر نمی روی ز سرم

نادر حاجی‌رزاق گفت...

حمید ناشناس عزیز،
من ندانستم که ناشناسی یا که حمید. شاید هر دو باشی عزیز. و شاید هیچکدام. و شاید یکی و ناشناس. یک ناشناس حمید.